جدول جو
جدول جو

معنی نثار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نثار شدن
(عَ رَ دَ)
افشانده شدن. (ناظم الاطباء) :
ای دریغا اشک من دریا بدی
تا نثار دلبر زیبا شدی.
مولوی.
- جواهرنثار تحقیق شدن، بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن. (ناظم الاطباء).
، کشته شدن. (ناظم الاطباء) ، قربان شدن. فدا شدن
لغت نامه دهخدا
نثار شدن
برخی گشتن، پاشیده شدن افشانده شدن
تصویری از نثار شدن
تصویر نثار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نثار شدن
((~. شُ دَ))
افشانده شدن، کشته شدن
تصویری از نثار شدن
تصویر نثار شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دچار شدن
تصویر دچار شدن
گرفتار شدن، مبتلا گشتن، به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن
به شخص ناموافق برخورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
فرهنگ فارسی عمید
جنگ شدن دشمنی کردن دشمنی ایجادشدن، مخالفت شدن: روزی درمیدان سعادت میانه جماعت وملازمان عبدالغنی برسرخریدوفروش گوسفندی نزاع شد، جنگ واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بخانه کسی ناخوانده بمهمانی رفتن، توضیح گاه نیز مهمان درمقام فروتنی و تعارف یا نقل عمل خویش گوید: دیشب ما بر و بچه ها سر فلان کس هوارشدیم. (این اصطلاح مترادف خراب شدن (بهمین معنی) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویار شدن
تصویر ویار شدن
دچار ویار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهان شدن
تصویر نهان شدن
مخفی شدن پنهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثاربردن
تصویر نثاربردن
هدیه آوردن تحفه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
برچیدن زروسیم وگوهرونقل ونبات وغیره که برسرشاه دامادیاعروس نثارکنند
فرهنگ لغت هوشیار
افشاندن پاشیدن، افشاندن زروسیم ونقل ونبات برسریا قدم کسی شاباش کردن، فداکردن قربان کردن، پیشکش بردن هدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
شاباش کردن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار شدن
تصویر ناکار شدن
بسختی مجروح و صدمه دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار شدن
تصویر شکار شدن
آزرده و خشمگین شدن، بر آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر مرکبی نشستن و از جایی به جایی رفتن رکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دچار شدن
تصویر دچار شدن
ناگهان بهم رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد شدن خرد و نرم گشتن، یا غبار شدن زمین. کنده شدن زمین به نعل اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار شدن
تصویر خوار شدن
بدبخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
وشمیدن خوزمیدن (هم آوای رزمیدن) بصورت بخار در آمدن تبخیر شدن، یا بخار شدن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
افشانده شدن، پاشیده شدن زرو سیم ونقل ونبات وغیره، قربان شدن فداگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار کردن
تصویر نثار کردن
((~. کَ دَ))
افشاندن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوار شدن
تصویر هوار شدن
((~. شُ دَ))
ناخوانده به خانه کسی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوار شدن
تصویر آوار شدن
((شُ))
خراب شدن، فرو ریختن، وارد شدن ناگها نی تعداد زیادی مهمان بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
Board
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
садиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
einsteigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
сідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
wsiadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
登上
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
salire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
instappen
دیکشنری فارسی به هلندی